10:01 قبل از ظهر
25 دی 1403

روز همیشۀ او

دم تولد آفتاب میان حضور خستۀ تاریخیت اشیاء
نگاه منتظری حجم وقت را می‌دید
که بهسمت روشن ادراک زندگی جاری بود
صدای هوش گیاهان و مردمان به گوش می‌آمد
رسول راه آمده است
و رنگ دامنه‌ها بهروشنایی گرایید
و خطوط جاده در آشنایی و سرشاری دشت‌ها پیدا شد
چه راه بلندی!
و رسم او را دیدم
سپید بود
به عین واژۀ پاکی، سکوت سبز زندگی‌ها را پیش‌رو گرفت.
دلم به روشنی رسیده است
از لحظه‌های سرشار از معنا.
وقت‌هایی روشن پیش‌روست.
و صداقت حرف آن آموزگار
در نگاه او بر خط راه افتاد.
و حیات نشئۀ تنهایی اوست
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت معنادار و شاداب زندگی بود
و اکنون فرصت بیداری است.

 

احمد آکوچکیان