همیشه در انتظار توأم
بیآنکه هیچگاه زمینگیرِ حادثهها باشم
و جایی و وقتی نشسته باشم.
و من هر آن چشم به راهم
تو همیشه هستی
و من همیشه در راهم
همیشه در تکاپوی تغییرم
همیشه انتظار رنج تازهای را دارم
در انتظار هستنی از جنس مرام تو.
زانوان سست
از قدرت ایستادن من در حیرتاند.
تو آفتاب تنفس عدالتی
عدلِ وعدهدادهشدۀ صادق
بر سر سفرههای نان شب مردم
این قلم
این خیابان
این شهر
این تاریخ
این گلوی چوب سرتیز بغض در خویش
درستراههای از انتظار تو را دارند.
انتظار عدالتی عادلانه،
نه عدالتی تنها برای کدخدایان!
رنج مرا ببین
در تابه نشستهام
نیش درد ستمدیدگان شهر
در قلبم خلیده است.
و من خسته نیستم
در رکعت شبانۀ بیداری
در رکعت روزانۀ بینایی.
در آستانۀ تو ایستادهام!
تو خود شاهدی
حاضری، شاهدی
ظاهر نیز باش!
در انتظار توأم
ظهور کن، در انتظار توأم
در حضورت، ظاهر نیز باش، در انتظار توأم
سپاسم را بپذیر!
به قلم احمد آکوچکیان
(کتاب آخرین فصل پیش از آغاز)