و من در محبت بيداری،
ادامۀ خویش را،
تجربه میکنم.
و من در تشعشع آن آفتاب موزون و قاعدهمند،
بر زانوهای خویش میایستم
و انتظار فرزند آفتاب را میکشم.
و در قدر سبز تناسب آسمانها و زمین، صدايش میزنم،
در سَحرِ نقطههای رهایی
در آفتاب شقایقها.
و در اين عطش کور تاريكی معاصر صدايش میزنم:
آی «راهبر زمان»! آی راهبر زمان!
آی سبز دیرین
آیا برای من و مردمان امروز و فردا، گشایشی هست؟
ما در انتظار گشایشیم، آیا برای من، ما خبری هست؟!
تا من، راه روشن بلوغ را گامی پس از گامی
در وراثت آن سلسلۀ روشن آفتاب پيدا كنم،
و در جا پای خودم
هماره روشن باشم.
و «آهن» را با «سوز خواهانی تداوم خویش» تفسیر کنم!
تا «خودتوانمندی عدالتبنیادِ انبیایی»، تضمین اقتدار یابد.
و آفتاب، مساحت زندگیام را، تمامی فراگير باشد.
و بتوان نشانههای عدالت را،
نه در سلطۀ فریب،
بل در کوچههای شهر
و در نان و پنیر مردمان نیز، سراغ گرفت.
تداوم آفتاب، مرا آموخته است:
میتوان در جغرافیای دیروز و امروز، پنهان شد،
در تاریخ، اما، نه.
از اهل آن بپرسید مراد مرا …