4:33 بعد از ظهر
3 آذر 1403

باز آمده‌ام

و من مسافرم، ای‌پیام‌بران نسیم همواره!

سفری دور به جایی نزدیک

سفری از خود من تا به خودم

و آی خدای­گان نور

مرا با خویش، به مساحت تنفس روح

مرا به آسمان­‌های بالاتر

و سطوح زمزمۀ ریشه‌­ها

و برآمدن هست‌ها از خویش ببريد.

مرا به وسعت تسبیح اختران و گیاهان راه برید

دقيقه‌های مرا تا كبوتران سپید پیام خداوند

در آسمان سپيد فلاح اوج دهيد.

و اتفاق وجود مرا كنار درخت و برگ و گل و دشت و دل

بدل كنيد به ظرفیت حضور کم‌ ادعای پاک در «او آنجایی خویش» من

و در تنفس تنهایی

و در نفس‌نفس‌زدن مَوتوربودن یا وا افتادن خویش

دريچه‌های شعور مرا، رو به چشمۀ آفتاب وا کنید

آی سپیدارهای بلند اهورایی

روان كنيدم به دنبال سیمرغ آن شب اندازه‌­ها

مرا به ابعاد خودشدگی جاری زمان ـ مکان، ببريد.

حضورِ «سرشار» آن بودنِ همیشه حاضر را

در من جاری سازید

در من، به من نشان دهيد.

انتظار این زندۀ پرعطش را ببینید!